روز های بارانی


من خود آن سیـــــــــــزدهم، کز همه عالم به درم...

 

اولین روز بارانی را به خاطر داری...؟

غافلگیر شدیم...

چتر نداشتیم...

خندیدیم...

دویدیم...

به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم...

دومین روز بارانی چطور...؟

پیش بینی اش  را کرده بودی...

چتر آورده بودی...

و من غافلگیر شدم...

سعی می کردی  من خیس نشوم...

و شانه ی سمت چپ تو کاملاً خیس شده بود...

و سومین روز چطور...؟

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری...

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی

و شانه ی  راست من کاملاً خیس  شد...

و

و

و

چند روز پیش  را چطور...؟

به خاطر داری ؟؟

که با یک چتر اضافه آمدی...

و مجبور بودیم برای اینکه پین های  چتر تویر چش و چالمان نرود دو قدم از هم دور تر راه برویم...

فردا دیگر برای قدم زدن نمی  آیم...

تنها برو...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391ساعت 18:47 توسط Negin| |

طراحی قالب : قالبفا






Menu
.............................................
Others
.............................................